اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید