ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم