ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام