جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست