چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست