سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی