گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی