گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟