صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید