با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد