میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی