ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت