ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد