غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد