مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست