ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت