چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست