او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید