آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید