ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت