با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟