باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود