آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم