تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم