صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم