آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است