ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم