او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟