ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟