پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟