امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟