سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت