ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز