هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد