ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم