ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد