مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست