سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد