خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟