غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد