همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر