میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند