برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است