آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند