ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود