ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند