گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده