همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست