میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی