مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را